نسبت ميان شيعه و عقل
به مناسبت 24 آبان ماه سالگرد درگذشت علامه طباطبايي
عقلكاشف
در برابر عقلجاعل
حسن بلخاريقهي
عقل از منظر شيعه در كنار قرآن، سنت و اجماع يكي از منابع چهارگانه استنباط احكام شرعي است. از ديدگاه پيامبر اكرم(ص) همه خوبيها به وسيله عقل درك ميشود و نيز هر كه فاقد عقل است، فاقد دين است.: اِنّما يُدْركُ الْخيْرُ كُلُّهُ بِالْعقْلِ، و لا دين لِمنْ لا عقْل لهُ (حراني، 1363: 54) قرآن نيز عقل را همرديف نقل قرار داده است در آيه شريفه: وقالُوا لوْ كُنّا نسْمعُ أوْ نعْقِلُ ما كُنّا فِي أصْحابِ السّعِيرِ- و گويند اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم. (ملك۱۰)
اين معنا كه در قرآن و روايات، امري مسلم به حساب ميآيد در قاموس راي و نظر علما و فقهاي شيعه مورد اختلاف است .
عقل و ماهيت آن
از منظر مرحوم علامه طباطبايي
مرحوم علامه طباطبايي نيز بنا به سبقه فلسفي خود به ويژه در حوزه حكمت متعاليه، اين نسبت(نسبت ميان عقل و شيعه) را بسيار جدي و مهم انگاشته است. ايشان در نوشتهاي با عنوان «معنويت تشيع» نتايج طرق تعقل در اسلام را قابل هضم و درك بودن تعليمات اسلامي از مجراي تعقل و استدلال منطقي آزاد همچنين زنده نگه داشتن تعليمات اسلامي براي هميشه و نسبت به همه كس ميدانند. به ويژه كه از ديدگاه علامه بعد از انقطاع وحي و پايان نبوت، تعليمات ديني در پناه عقل، هرگز رنگ اجمال و ابهام به خود نگرفته و در صف يادگارهاي تاريخي و آثار باستاني موزهها قرار نميگيرد. (علامه طباطبايي، بي تا: صص18-19)
لكن چنانكه از تعمق در باب راي و نظر علماي شيعه (از جمله علامه طباطبايي) برميآيد، صدارت عظماي عقل به معناي ولايت مطلق و مستقل عقل در انديشه شيعه نيست. علماي شيعه هر قدر عقل را صدارت بخشند و گرامياش شمارند در غايت ذيل حق قرارش ميدهند و اعتبارش را عرضي ميشمارند. به اين بيان مرحوم علامه در الميزان توجه فرماييد: «حال به بحثي كه داشتيم برگشته و ميگوييم: لفظ «عقل» همانطور كه توجه فرموديد از اين باب بر ادراك اطلاق ميشود كه در ادراك عقد قلبي به تصديق هست و انسان را به اين جهت عاقل ميگويند و به اين خصيصه ممتاز از ساير جانداران ميدانند كه خداي سبحان انسان را فطرتا اينچنين آفريده كه در مسائل فكري و نظري حق را از باطل و در مسائل عملي خير را از شر و نافع را از مضر تشخيص دهد چون از ميان همه جانداران او را چنين آفريده كه در همان اول پيدا شدن و هست شدن خود را درك كند و بداند كه او، اوست سپس او را به حواس ظاهري مجهز كرده تا به وسيله آن، ظواهر موجودات محسوس پيرامون خود را احساس كند، ببيند و بشنود و بچشد و ببويد و لمس كند و نيز او را به حواسي باطني چون «اراده»، «حب»، «بغض»، «اميد»، «ترس» و امثال آن مجهز كرده تا معاني روحي را به وسيله آنها درك كند و به وسيله آن معاني، نفس او را با موجودات خارج از ذات او مرتبط كند و پس از مرتبط شدن در آن موجودات دخل و تصرف كند، ترتيب دهد، از هم جدا كند، تخصيص دهد و تعميم دهد و آنگاه در آنچه مربوط به مسائل نظري و خارج از مرحله عمل است، تنها نظر دهد و حكم كند و در آنچه مربوط به مسائل عملي است و مربوط به عمل است حكمي عملي كند و ترتيب اثر عملي بدهد و همه اين كارهايي را كه ميكند طبق مجرايي ميكند كه فطرت اصلي او آن را تشخيص داده و اين همان عقل است. » (علامه طباطبايي، 1363: ج2 ص 374)
در اين بيان، عقل دو وجه تقييدي دارد: اول، عقل آفريده خداوند است(«خداي سبحان انسان را فطرتا اينچنين آفريده») لاجرم ذيل اوست و هرگز در عرض خداوند قرار نگرفته و در صدور حكم، مستقل نيست. نهايت پيامبري است همچون پيامبران ديگر(همان حديث معروف كه عقل را پيغمبر درون ميشمارد) و دوم عمل بر وفق فطرت و نه آزاد(«و همه اين كارهايي را كه ميكند طبق مجرايي ميكند كه فطرت اصلي او آن را تشخيص داده») .
بنابراين از منظر شيعه عقل توانايي تشخيص و استنباط دارد و حتي قادر است به صدور حكم اما در چارچوب و ساختار دين. اين كلام ديگر مرحوم علامه مويد اين معناست:«و خداي عزوجل هم، كلام خود را بر همين اساس ادا و عقل را به نيرويي تعريف كرده كه انسان در دينش از آن بهرهمند شود و به وسيله آن راه را به سوي حقايق معارف و اعمال صالحه پيدا كرده و پيش بگيرد پس اگر عقل انسان در چنين مجرايي قرار نگيرد و قلمرو علمش به چهار ديوار خير و شرهاي دنيوي محدود شود ديگر عقل ناميده نميشود.» (همان ج2 ص 375)
نكته ديگر اينكه از ديدگاه مرحوم علامه مقام كاشفيت يا قدرت شناخت عقل، متعالي است:«دين هدفي جز اين ندارد كه ميخواهد مردم به كمك استدلال و با سلاح منطق عقلي و نيروي برهان كه فطرتا با آن مجهزند به شناخت حقايق جهان ماوراي طبيعت نايل آيند.»(علامه طباطبايي، 1402ق: 13)
در مساله روش نيز علامه تاكيد دارند ميان روش انبيا و اهل استدلال تفاوتي وجود ندارد:«اصولا بين روش انبيا در دعوت مردم به حق و حقيقت و بين آنچه انسان از طريق استدلال درست و منطقي به آن ميرسد، فرق وجود ندارد. تنها فرقي كه هست عبارت است از اينكه پيغمبران از مبدا غيبي استمداد ميجستند و از پستان وحي شير مينوشيدند.» (همان)
همچنين ايشان در شرح آيه 44 سوره فرقان كه نقل و عقل را همچون آيه سوره ملك(وقالُوا لوْ كُنّا نسْمعُ أوْ نعْقِلُ ما كُنّا فِي أصْحابِ السّعِيرِ) مترادف ميآورد بر همساني نقل و عقل در به سعادت رساندن انسان تاكيد ميكنند:«ام تحْسبُ آن أكْثرهُمْ يسْمعُون أوْ يعْقِلُون آن هُمْ إِلّا كالْأنْعامِ بلْ هُمْ أضلُّ سبِيلًا» كلمه «ام» به اصطلاح اهل فن، منقطعه است و «حسبان» به معناي ظن و پندار است و ضميرهاي جمع به اعتبار معنا همه به موصولي برميگردند كه در آيه قبلي بود و ترديد ميان گوش و عقل از اين نظر است كه وسيله آدمي به سوي سعادت يكي از اين دو طريق است، يا اينكه خودش تعقل كند و حق را تشخيص داده پيروياش كند، يا از كسي كه ميتواند تعقل كند و خيرخواه هم هست بشنود و پيروي كند، در نتيجه پس طريق به سوي رشد يا سمع است يا عقل و دليل اين راه يا عقل است يا نقل. پس آيه شريفه در معناي آيه «و قالُوا لوْ كُنّا نسْمعُ أوْ نعْقِلُ ما كُنّا فِي أصْحابِ السّعِيرِ» است و معنايش اين است كه بلكه آيا گمان ميكني كه اكثر ايشان استعداد شنيدن حق را دارند تا آن را پيروي كنند يا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پيروي كنند و به دنبال اين گمان اميدوار هدايت يافتن آنها شدي كه اينقدر در دعوتشان اصرار ميورزي؟ بعضي از مفسران به اين آيه استدلال كردهاند بر اينكه چارپايان علم و اطلاعي از پروردگار خود ندارند ولي اين استدلال غلط است و اين آيه اصل علم را نه از حيوانات نفي ميكند و نه از كفار بلكه از كفار پيروي از حق را به خاطر اينكه عقل فطري انسانيشان به وسيله پيروي هوي تيره و محجوب شده نفي ميكند و ايشان را به چهارپايان تشبيه ميكند كه مجهز به اين فطرت و اين نحوه ادراك نيستند.(علامه طباطبايي، 1363: ج 15 ص309)
حتي مرحوم علامه، ادله عقلي را مقدم بر ادله نقلي ميشمرند و معتقدند ادله نقلي لفظي بوده و اغلب از باب ظهور، مفيد ظنند و مقابل ادله عقلي تاب مقاومت ندارند. اين معنا را مرحوم علامه در مجموعه مباحثات و مكاتبات با هانري كربن كه با عنوان شيعه چاپ شده است مورد تامل قرار دادهاند. ايشان در پاسخ به سوال هانري كربن، حجج معتبر در انديشه شيعه را 3 چيز ميدانند:«با اتكا به دلالت قرآن و هدايت همين اخبار قطعيه، شيعه معتقد است كه در معارف اسلامي، حجت معتبر 3 چيز است كه به هر يك از آنها ميتواناعتماد كرد و به غير آنها نميتوان گرويد: كتاب، سنت قطعيه و عقل صريح و در حقيقت همه آنها به حجيت كتاب برميگردد؛ زيرا مميز روش مذهبي از روش فلسفي اين است كه فلسفه، حقايق را از راه عقل به د ست ميآورد و مذهب از راه وحي آسماني و وحي آسماني قطعي در دست مسلمين همانا قرآن شريف است ولي همان قرآن شريف، بيان پيغمبر اسلام را صريحا اعتبار داده و پيغمبر اسلام نيز بيان اهل بيت خود را با بيان صريح متواتر، حجيت داده است. همچنين كتاب و سنت به موداي عقل سليم و صريح در آيات بسيار و روايات زيادي ارجاع كرده و در نتيجه، سنت قطعيه و عقل صريح مانند خود كتاب، سمت حجيت پيدا كرده و قابل اعتماد شدهاند.» (علامه طباطبايي، 1382: ص43)
از ديدگاه علامه نسبت اين حجج طولي است نه عرضي به عبارتي اين حجج در عرض هم قرار ندارند بل در طول هم قرار دارند به اين معنا كه كتاب كه وحي آسماني است به تواتر، حجيت سنت يعني قول نبي و امام را بيان و امضا ميكند و كتاب و سنت هم حجيت عقل را.
در اين صورت هر سه بايد مويد هم باشند و لاجرم اختلاف و تعارضي نبايد ميان آنها روي دهد اما كربن سوال ميكند:«در صورت پيدايش اختلاف ميان عقل و ميان كتاب و سنت چه ميكنيد؟» و مرحوم علامه پاسخ ميدهد:«در صورتي كه كتاب صريحا نظر عقل را امضا و تصديق كرده و به آن حجيت داده است، هرگز اختلاف نظر در ميان آنها پيدا نخواهد شد و برهان عقلي نيز در زمينه فرض حقيقت كتاب و واقعبيني عقل صريح همين نتيجه را ميدهد؛ زيرا فرض دو امر واقعي متناقض، متصور نيست و اگر احيانا فرض شود كه دليل عقلي قطعي با دليل نقلي، معارض بيفتد چون دلالت دليل نقلي از راه ظهور ظني لفظ خواهد بود با دليل قطعي الدلاله معارضه نخواهد كرد و عملا نيز موردي براي چنين اختلافي وجود ندارد.» (همان)
نتيجه اينكه عقل از منظر علامه حجيت ذاتي ندارد بلكه اين حجيت از كتاب و سنت به او عطا ميشود لاجرم بعيد است چنين عقلي بتواند خارج از حوزه كتاب و سنت چيزي را بر دين بيفزايد يا مستقلا جعل و وضع حكم كند. شاگرد انديشمند و عالِم مرحوم علامه، آيتالله جواديآملي در كتاب منزلت عقل در هندسه معرفت ديني بالصراحه اين معنا را مورد تاكيد قرار داده و وجه استقلالي عقل را كاملا نفي كردهاند. ايشان ابتدا پرسيدهاند:«آيا عقل قدرت جعل قانون ديني و انشاي حكم اسلامي را دارد يا نه؟» سپس صريح پاسخ دادهاند: «دخالت عقل در بعد هستيشناختي دين به آن است كه عقل بتواند چيزي را به مجموعه دين اضافه كند و به بيان ديگر، دينساز و در تكوين محتواي آن سهيم باشد. مجراي دخالت عقل در بعد هستيشناختي دين مقوله جعل و انشاي احكام است. اگر كسي ادعا كند كه عقل آدمي شأن جعل حكم را دارد، پذيرفته است كه عقل ميتواند در بعد تشريعي دين سهمي داشته باشد و احكامي را به مجموعه دين بيفزايد. حق آن است كه منبع هستيشناسي دين فقط اراده و علم ازلي الهي است و همه اصول و فروع محتوايي آن از ناحيه خداي سبحان تعيين ميشود و عقل آدمي فاقد شأن حكم كردن و دستور دادن است و همانند نقل تنها گزارشگر و ادراككننده احكام و دستورهاي الهي است. در نگاه اولي و تصور بسيط گرچه ممكن است گمان شود كه عقل آدمي احكام و انشائاتي دارد؛ اما وقتي دقيقتر شديم درمييابيم كه عقل به هيچ روي قدرت بر انشاي حكم و اعمال مولويت ندارد. عقل هيچ جايي حكم مولوي ندارد و تنها ميتواند برخي احكام مولوي شارع را كشف و آن را ادراك كند. انشاي حكم مولوي و صدور دستور بايد و نبايد از عهده كسي برميآيد كه حق ربوبيت داشته و به جمع مصالح و مفاسد آگاه و قدرت بر پاداش و كيفر و عقاب داشته باشد و عقل آدمي توان پاداش مطيعان و عقاب عاصيان و متمردان را ندارد. عقل در عالم تشريع و احكام الهي و ديني از خود مطلبي براي ارايه ندارد بلكه فقط ميتواند منبعي براي ادراك احكام الهي باشد.» (جواديآملي، 1386: 40-41)
نتيجه
نتيجه و نهايت اينكه عقل از منظر علامه طباطبايي و شاگرد نامدارش چنانكه گفتيم حجيت ذاتي ندارد بلكه اين حجيت از كتاب و سنت به او عطا ميشود. بنابراين طبيعي است كه چنين عقلي نميتواند خارج از حوزه كتاب و سنت چيزي بر دين بيفزايد يا مستقلا جعل و وضع حكم كند.
اما يك سوال: اين معنا بيانگر كامل بودن دين در بيان احكام است يا ناتواني عقل؟ به عبارتي عقل در ذات خود ناتوان از جعل حكم است؟ يا اينكه همه چيز مطلقا در دين بيان شده و عقل در مقام كشف آنهاست. برداشت نگارنده اين است كه از زمان شيخ مفيد به اين سو چنان اكثريت بزرگان شيعه با استناد به آيات و روايات محترمانه و در نهايت تعظيم از عقل سخن گفتهاند كه بعيد است منظورشان از عدم اعطاي شأنيت وضع و جعل به عقل، تحقير عقل بوده باشد.كامليت دين، امكان جعل را از عقل ميستاند اما كوچكش نميكند.
رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
كربن سوال ميكند:«در صورت پيدايش اختلاف ميان عقل و ميان كتاب و سنت چه ميكنيد؟» و مرحوم علامه پاسخ ميدهد:«در صورتي كه كتاب صريحا نظر عقل را امضا و تصديق كرده و به آن حجيت داده است هرگز اختلاف نظر در ميان آنها پيدا نخواهد شد و برهان عقلي نيز در زمينه فرض حقيقت كتاب و واقعبيني عقل صريح همين نتيجه را ميدهد.
عقل از منظر علامه حجيت ذاتي ندارد بلكه اين حجيت از كتاب و سنت به او عطا ميشود لاجرم بعيد است چنين عقلي بتواند خارج از حوزه كتاب و سنت چيزي را بر دين بيفزايد يا مستقلا جعل و وضع حكم كند. شاگرد انديشمند و عالِم مرحوم علامه، آيتالله جواديآملي در كتاب منزلت عقل در هندسه معرفت ديني بالصراحه اين معنا را مورد تاكيد قرار داده و وجه استقلالي عقل را كاملا نفي كردهاند.